معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

سورپرایز عزیزخانوم

عزیز , توی یک اقدام غافلگیرانه همه مون رو غافلگیر کردن و با دوستاشون اردویی اومدن مشهد , خیلی خوشحال شدیم , وقتی رسیدن و بهمون خبر دادن , ما هم قرار شد بعدازظهر بریم هتل زاگرس و بهشون سر بزنیم , خیلی اصرار کردیم که بیان خونه ما ولی عزیز قبول نکردن گفتن چون با دوستام اومدم , نمیشه , بالاخره بعدازظهر با دایی هماهنگ کردیم که بریم هتل , معین جون می دونست که دایی محمدرضا نمی دونه که عزیز اومده , برای همین وقتی دایی رو سوار کردیم همش میخواست قضیه رو لو بده و من نمی گذاشتم و همش حرف می زدم , خلاصه تا اونجا دهنم حسابی کف کرده بود , منم بهشون گفته بودم که میخوام برم مرکز خرید و چیزی بخرم , خلاصه وقتی به هتل رسیدیم اونا تعجب کردن و گفتن که اینجا مگه م...
14 دی 1393

اومدن سامان جون به خونه ما

مامان و بابای سامان چند روزه که حسابی درگیر کارهای خونه جدیدشون هستند , شنبه , سامان به همراه معین کوچولو اومدن خونه ما و حسابی با هم بازی کردن , کلی به همه مون خوش گذشت , اولش کامپیوتر بازی کردن و بعدش رفتن خونه شون تا یه مقدار بابارضا کمک عمو حسین کنند بعدش هم دوباره با سامان برگشتیم خونه و با هم بازی کردیم , یه مقدار تنیس روی میز بصورت نشسته روی سرامیک ها , یه مقدار اجرای فوتبال واقعی توی خونه و دو دست هم فوتبال دستی بازی کردیم البته تیم معین و سامان قوی بودن و همش ما رو شکست می دادند . بعدش هم بابارضا با سامان و معین , PS بازی کرد . بعد شام خوردیم و به سامان گفتیم که شب رو اینجا بخواب ولی آقاجون اومد دنبالش و رفت . راستش معین همیشه دو...
13 دی 1393

ماجرای سفر به تهران

یک مأموریت کاری واسه مامان برای روز چهارشنبه و پنجشنبه پیش اومد برای همین تصمیم گرفتیم که من و معین زودتر بریم و چند روزی پیش عزیز و آقاجون و خاله ها باشیم برای همین یکشنبه عازم سفر به تهران شدیم و بابارضا توی مشهد موند معین کوچولو توی راه آهن کلی برای باباش گریه کرد و همش می گفت دلم واسه بابا میسوزه که میخواد تنها باشه بالاخره بابارضا خداحافظی کرد و من و معین عازم تهران شدیم توی کوپه ما دوتا خانوم مسن بودن که معین کلی با اونا حرف زد و همش براشون شیرین کاری می کرد موقعی که سوار قطار شد بابارضا بهش یک کتاب داد واسه همون توی قطار کلی سرگرم اون بود و همه رو ( تکمیل کردن, رسوندن خرگوش به هویج , رنگ کردن و ... ) انجام داد , معین عاشق اینجور کتابه...
2 دی 1393

سفر به گناباد

بر اساس رسم و رسوم ؛ هر سال روز بیستم صفر مراسم تعزیه خوانی توی گناباد برگزار میشه که امسال تصمیم گرفتیم که ما هم بریم این اولین سالی بود که بیستم صفر ما توی گناباد بودیم , ولی چون سفر یک روزه بود تصمیم گرفتیم که با ماشین امین آقا بریم و مزاحم اونا بشیم , سفر کوتاه ؛ ولی قشنگی بود معین دوباره نقش حضرت رقیه رو توی قسمت حضرت عباس اجرا کرد ولی چون عمو حسن نبود خیلی قشنگ نتونست نقشش رو اجرا کنه و واقعا خلاء عمو حسن توی مراسم به وضوح دیده می شد ولی محمدجواد حسابی به معین کمک کرد و سعی کرد مثل عمو حسن کنار معین باشه و به معین کمک کنه , راستش محمدجواد خیلی قلب مهربونی داره اینو واقعا از چشماش میشه خوند , همش لباس معین , موهای معین رو درست می کرد و ...
2 دی 1393
1