سورپرایز عزیزخانوم
عزیز , توی یک اقدام غافلگیرانه همه مون رو غافلگیر کردن و با دوستاشون اردویی اومدن مشهد , خیلی خوشحال شدیم , وقتی رسیدن و بهمون خبر دادن , ما هم قرار شد بعدازظهر بریم هتل زاگرس و بهشون سر بزنیم , خیلی اصرار کردیم که بیان خونه ما ولی عزیز قبول نکردن گفتن چون با دوستام اومدم , نمیشه , بالاخره بعدازظهر با دایی هماهنگ کردیم که بریم هتل , معین جون می دونست که دایی محمدرضا نمی دونه که عزیز اومده , برای همین وقتی دایی رو سوار کردیم همش میخواست قضیه رو لو بده و من نمی گذاشتم و همش حرف می زدم , خلاصه تا اونجا دهنم حسابی کف کرده بود , منم بهشون گفته بودم که میخوام برم مرکز خرید و چیزی بخرم , خلاصه وقتی به هتل رسیدیم اونا تعجب کردن و گفتن که اینجا مگه م...